دمي با غم بسربردن جهان يكسرنميارزد بـهمي بفروش دلقِما كزين بهتر نميارزد
بهكويِ ميفروشانش بهجامي برنميگيرند زهي سجّاده تقوي كـهيك ساغر نميارزد
رقيبمسرزنشهاكردكز اين بابرخبرتاب چهافتاد اينسرِ ما را كهخاكِ در نميارزد
شكوهِتاجِسلطانيكهبيمِجان درو درجاست كلاهيدلكشاست امّا بهتركِسر نميارزد
چهآسان مينمود اوّل غمِدريا بهبويِ سود غلطكردمكهاينطوفانبهصدگوهرنميارزد
ترا آن بهكهرويِ خود ز مشتاقان بپوشاني كه شاديّ جهانگيري غمِ لشكر نميارزد
چو حافظ در قناعت كوشو از دنيايِ دون بگذر
كه يك جو منّتِ دونان دوصد من زر نميارزد
امور دنيوي براي يك مدت خاصي مهم هستند بعد اعتبار خود را از دست ميدهند بدنبال لذتهايي كه زود تمام ميشود نبايد باشد. لذتي كه غم بدنبال دارد موجب آزار روح ميگردد سخت است از امور دنيوي دست كشيد و به امور معنوي پرداخت اگر چنين شود آن وقت به ارزش خود پي ميبرد. غصه براي عشق از دست رفته اتلاف وقت است و برابر حوادث بايد خونسردي خود را حفظ كرد سپس با يك آرامش معنوي به زندگي خود نظم بخشد.