• ورود
  • صفحه اصلي
        • 145
          145


            دمي با غم بسربردن جهان يكسرنمي‌ارزد    بـه‌مي بفروش دلقِ‌‌ما كزين بهتر نمي‌ارزد

            به‌كويِ مي‌فروشانش به‌جامي برنمي‌گيرند   زهي سجّاده‌ تقوي كـه‌يك ساغر نمي‌ارزد

            رقيبم‌سرزنش‌هاكردكز اين باب‌رخ‌برتاب         چه‌افتاد اين‌سرِ ما را كه‌خاكِ در نمي‌ارزد

            شكوهِ‌تاجِ‌سلطاني‌كه‌بيمِ‌جان درو درج‌است    كلاهي‌دلكش‌است امّا به‌تركِ‌سر نمي‌ارزد

            چه‌آسان مي‌نمود اوّل غمِ‌دريا به‌بويِ سود    غلط‌كردم‌كه‌اين‌طوفان‌به‌صدگوهرنمي‌ارزد

            ترا آن به‌كه‌رويِ خود ز مشتاقان بپوشاني     كه شاديّ جهانگيري غمِ لشكر نمي‌ارزد

                                     چو حافظ در قناعت‌ كوش‌و از دنيايِ ‌دون‌ بگذر

                                      كه ‌يك ‌جو منّتِ‌ دونان دوصد من زر نمي‌ارزد


          امور دنيوي براي يك مدت خاصي مهم هستند بعد اعتبار خود را از دست مي‌دهند بدنبال لذت‌هايي كه زود تمام مي‌شود نبايد باشد. لذتي كه غم بدنبال دارد موجب آزار روح مي‌گردد سخت است از امور دنيوي دست كشيد و به امور معنوي پرداخت اگر چنين شود آن وقت به ارزش خود پي مي‌برد. غصه براي عشق از دست رفته اتلاف وقت است و برابر حوادث بايد خونسردي خود را حفظ كرد سپس با يك آرامش معنوي به زندگي خود نظم بخشد.

  • کليه حقوق محفوظ و بازنشر مطالب با ذکر نام و آدرس سايت مجاز مي باشد.
    • نقشه سايت
    • گياهان دارويي
    • عضويت
    • صفحه اصلي
    For contact with site Administrator use info@unknown.ir