اي نسيـمِ سحـر آرامگهِيـار كجاست منزلِ آن مهِعاشقكشِ عيّار كجاست
شبِتار است و رهِواديِ اَيمن در پيش آتشِ طور كجا موعدِ ديـدار كجاست
هر كهآمد به جهـان نقشِ خرابي دارد درخـرابات مپرسيد كه هشياركجاست
آنكساست اهلِبشارتكهاشارتداند نكتهها هستبسيمحرمِاسراركجاست
هر سرِ مويِ مرا با تو هزاران كار است ما كجاييم و ملامتگرِ بيكار كجاست
باز پرسيد ز گيسويِ شكن در شكنش كاين دلِ غمزده سرگشته گرفتاركجاست
عقل ديوانهشد آن سلسلـةمشكين كو دل زما گوشه گرفت ابرويِ دلداركجاست
باده و مطرب و گل جملهمهيّاست ولي عيش بييار مهنّا نشـود يـار كجاست
حافظ از بادِ خزان در چمنِ دهر مرنج
فكرِ معقول بفرما گلِ بيخـار كجاست
به راه خود ادامه دهد و راز را پوشيده نگه دارد. با زبان چشم سخن گويد تا محرم خود را بيابد. عشق پايدار، صبوري ميخواهد. خنده بر لب و باده بر دست پيش رود. نذري كند تا به مراد برسد. براي كارهاي بزرگ بايد فكري صادقانه در سر داشت. مگذارد افكار منفي در او اثر كند. او كه متعهد به اصول اخلاقي است. موضوعي نظر او را جلب خواهد كرد اگر با ارزش است قبول كند.