دوش آگهـي ز يـارِ سفـركـرده داد بـاد مـن نيـز دل بهباد دهـمهـر چـه باد باد
كـارم بدان رسيـد كـه همراز خـود كنم هـر شـام بـرقِ لامـع و هـر بـامداد باد
در چيـنِ طـرّه تـو دلِ بـي حفـاظِ مـن هـرگـز نگفـتمسكـنِ مـألـوف يـاد باد
امـروز قـدرِ پنـد عـزيـزان شنـاختـم يـا رب روانِ ناصـحِ مـا از تـو شـاد باد
خون شد دلم به يادِ تو هرگهكه در چمن بنـدِ قبـايِ غنچه گـل مـيگشـاد باد
از دسـت رفتـه بود وجـودِ ضعيـفِ مـن صبحـم بهبويِ وصلِ تـو جـان بازداد باد
حـافظ نهـادِ نيـكِ تـو كـامـت بـرآورد
جـانهـا فـدايِ مـردمِ نيكـونهـاد بـاد
در تاريكي قرار دارد. راه از چاه مشخص نيست. بايد هوشياري و توانايي خود را حفظ كند. بايد صبور باشد و انعطاف داشته باشد چوبي كه انعطاف دارد نميشكند در عين انعطاف داشتن استواري و ثبات قدم بودن نيز لازم است. البته غرور و خودخواهي باعث شكست ميشود. افراد بدي اطراف او را گرفتهاند و او را به سوي بيعدالتي ميكشانند خوب بودن دنيا به ناآرامي روح بعد از مرگ نميارزد. اگر اشتباهات خود را اصلاح كند زندگي جديدي با دوستان جديد شروع خواهد كرد.