اين پيكِ نامور كـه رسيد از ديارِ دوست آورد حِرزِ جـان ز خـطِ مشكبارِ دوست
خوشمـيدهد نشـانِ جمـال وجلالِ يـار خوشميكند حكايتِعـزّ و وقـارِ دوست
دل دادمش بهمـژده و خجلت همـي برم زيننقدِ قلبِخويش كهكردم نثارِ دوست
شكـرِ خـدا كـه از مـددِ بخـتِ كـارساز بر حسبِ آرزوست همهكار و بارِ دوست
سيـرِ سپهـر و دورِ قمـر را چـه اختيـار در گـردشند بـر حَسَبِ اختيـارِ دوست
گر بادِ فتنه هـر دو جهـان را به هم زند مـا و چـراغِ چشـم و رهِ انتظـارِ دوست
كُحل الجواهري بهمن آر اي نسيمِ صبـح زان خاكِنيكبخت كهشد رهگذارِ دوست
مـاييـم و آستـانـه عشــق و سـرِ نيـاز تا خوابِخوش كهرا بَرد اندر كنارِدوست
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باك
منت خـداي را كـه نيَم شرمسارِ دوست
كارهايي كه در دست اوست بايد تمام شود. به افتخار خواهد رسيد. با وفاداري و درستي مانند يك جنگجوي درستكار با يد به آنچه كه رسيده يا خواهد رسيد قانع باشد حرص را كنار بگذارد، دشمنان او كاري از پيش نخواهند برد. آرزوي او برآورده خواهد شد اگر تعداد آنها فرد باشد. اگر زوج بود يك آرزو را كنار بگذارد و يا يكي به آن اضافه كند.