من كه باشم كه بر آن خاطرِ عاطر گذرم لطفها ميكني اي خـاكِ درت تاجِ سرم
دلبـرا بنـده نـوازيْت كـه آموخـت بگـو كـه من اين ظن به رقيبانِ تو هرگز نبرم
همّتـم بـدرقـه راه كـن اي طايـرِ قـدس كـه دراز است رهِ مقصـد و من نوسفرم
اي نسيـمِ سحـري بنـدگـيِ مـن برسـان كـه فرامـوش مكن وقتِ دعـايِ سحرم
راهِ خلوتگـهِ خـاصـم بنمـا تـا پس ازيـن مـي خـورم بـا تـو ديگـر غمِ دنيا نخورم
خـرّم آن روز كـزين مـرحله بربندم بـار وز سرِ كـويِ تـو پرسنـد رفيقـان خبرم
حـافظا شـايد اگر در طلبِ گـوهرِ وصـل ديدهدريا كنم از اشك و درو غوطه خورم
پـايه نظـم بلنـد است و جهـانگيـر بگو
تـا كنـد پـادشهِ بحـر دهـان پُـرگهـرم
نيازهاي خود را برآورده كند بايد بدنبال خواستههاي خود برود. نبايد حرص بزند به اندازه نياز خود بايد برداشت كند از كلمات كم اما مفيد استفاده كند. سخني بگويد كه در ذهن بماند اگر چنين كند سرمشق ديگران خواهد شد با ايمان و حسن نيت و خوشرويي كار خود را به پايان برساند اگر ثبات قدم باشد موفق خواهد شد.